خواستم بنویسم، این چند وقت... از شبح سردرگم تنهایی ام. از چمدان هایی که باید بسته شوند و جاده هایی که باید تا ابد بی عبور بمانند. خواستم از خودم بنویسم، از جهان و از چشم هایی که به سختی باز می شوند. خواستم از این سرما بنویسم، که تا اعماق جسمم ریشه دوانده، که روحم را تسخیر کرده که در لحظاتم حل شده , ...ادامه مطلب
لازم نیست گاه و بی گاه در خیابان های شلوغ شهر پاییز گرفته قدم بزنی... لازم نیست سر بعضی از خیابان ها و کوچه ها بایستی و چند ثانیه نگاه کنی... لازم نیست مدام پرده های اتاقت را بکشی و دلت هوای ابری بخواهد... اصلا لازم نیست دلت برای باران لک بزند... لازم نیست روز ی هزار بار آهنگ هایت را بگذرانی تا برسی به یک آهنگ و هزار بار با خودت زمزمه اش کنی... لازم نیست هر بار در کافه برای نفر فرضی روبرویت قهوه تلخ – همان همیشگی- را سفارش دهی و فال نگفته این روز هایت را ته لیوان قهوه ی دست نخورده، جست و جو کنی... لازم نیست تند تند بغض هایت را قورت دهی و یک لبخند مصنوعی بکار,قبول کن میثم ابراهیمی,قبول کن,قبول کن ابراهیمی,قبول کن ندیدنت سخته,قبول کن ميثم ابراهيمي,قبول کن میثم ابراهیمی متن,کنکور قبول نشدم,قبول كن ميثم ابراهيمي,کنکور قبول میشم؟,قبول میکنم ...ادامه مطلب
تصمیمت را گرفته ای ، قرص و محکم از روی تخت بلند می شوی ، می خواهی به تمام کلافگی ها پایان بدهی... موهایت را محکم و با حالتی از عصبانیت می بندی... به سمت آن کیف مخصوص می روی... درش را آرام باز می کنی...مقدمات استفاده از تفنگ نقره ای و براق را آماده می کنی.. جلوی آینه ی قدی می روی...چشم در چشم می شوی با شخص روبرو... و نا گهان یک شلیک بلند... چشمانت را باز می کنی،.. دختر نگران در آیینه ،حالا تبدیل شده به قطعات ریز آینه... همه ی تحقیرها ، پوز خندها و نگرانی ها را همراه با دخترک در آینه – که حالا قطعه قطعه است- دور می ریزی... خوشحالی ، بالاخره باید تمام می شد... ,شلیک کن رفیق,شلیک نهایی,شلیک گلوله,شلیک پدر به دختر,شیلکا,شلیک پدر به دخترش ...ادامه مطلب