عیدتون مبارک :)

متن مرتبط با «باد بوی تو را می آورد» در سایت عیدتون مبارک :) نوشته شده است

برای همیشه خوابمان برد؟

  • شب، سالها بود سایه ی سنگین سیاهش را انداخته بود روی روزهایمان و ما بیدار ماندیم و زیر لب برای گهواره های خالی لالایی خواندیم،  بیدار ماندیم و ستاره های دورِ دور را شمردیم،  بیدار ماندیم و درد کشیدیم،  بیدار ماندیم و جنگیدیم و قد علم کردیم... آنقدر بیدار ماندیم که از فرط خستگی، روزی برای همیشه خوابمان برد! :)  پ.ن: وقتی شب تا صبح به جای نفس کشیدن، درد می کشی... , ...ادامه مطلب

  • همین شب عید...

  • در قابلمه را بر می دارم، بخار مثل نیش ماری گزنده، دستم را می سوزاند. اهمیتی نمی دهم. چشم می دوزم به ردِ بخاری که آرام آرام در هوا می رقصد و بعد از چند ثانیه ناپدید می شود. همین قدر ناگهان. چشمانم روی گوشت ماهی ها می چرخند. رنگ نارنجی شان در چشمم عجیب و زننده به نظر می رسد. انگار باید توده ای حجیم , ...ادامه مطلب

  • این توفان خود توست

  • " گاهی سرنوشت مثل توفانی است که مدام تغییر سمت می دهد؛ تو سمت را تغییر می دهی، اما توفان دنبالت می کند. تو باز می گردی، اما توفان با تو میزان می شود. این بازی مدام تکرار می شود. مثل رقص شومی با مرگ، پیش از سپیده دم.  چرا؟ چون این توفان چیزی نیست که دورادور بدمد. چیزی که به تو مربوط نباشد. این توف, ...ادامه مطلب

  • مرا، هیچ...

  • مرا به یاد بیاور؛  مثل پیرمردی که به دست آلزایمر، در گذشته های دورش حل شده... مرا ببین؛  هر روز صبح که به چشمان غمگینت در آینه سری می زنی...چشمان من، ورای آن همه سیاهی، منتظر نگاه سپید توست. مرا بنویس؛  در لابلای تمام شعر های نانوشته ات،  در پشت تمام " کاش بودی هایی" خط خورده اند و کلماتی که مرده, ...ادامه مطلب

  • حرف می زنند، بلند و رسا...

  • (دستش را در روبروی صورتم بالا می آورد) + تو، تو چرا هیچ چیز به این نگفتی؟! همین جور اومد هرچی دلش خواست گفت و رفت... (نگاهم را از موزاییک های سرد بالا می آورم) : -چرا دیگه، اتفاقا همه چی رو بهش گفتم  + آخه تو ک... ( حرفش را می برم): - ببین فرمول داره، وسط همه ی ادعاهای پوچش، یه لبخند حواله اش می , ...ادامه مطلب

  • بوی آشوب ز اوضاع دلم می شنوم...

  • عجیب با کوه های آتش فشان همزاد پنداری می کنم این روزها.. کوهی هستم با ظاهری آرام اما درونی مشوش... کوهی که به جای مواد مذاب از حس های عجیب پر شده است.. حس قاصدکی دارم که با باد، بی اختیار در آسمان می رقصد و به بی نهایت عمیق آینده اش می اندیشید... حس نسیمی که پشت پنجره های بسته سرکوب می شود...  حس کوچه ای که هنوز عطر تن پاییز در آن نپیچیده و درختانش دست از نفس کشیدن بر داشته اند... حس عطر شکوفه ای که در زمستان، یخ زده .. حس دریایی که موجهایش را در خود خفه می کند به جای این که برای بوسه زدن ساحل، رهایشان کند...  من حس ابری را دارم که بغض کرده، اما نمی گرید. حس غنچه ای که شکفته اما نمی خندد.... حس مجنونی که عاشق است اما دیوانه نیست ... حس ناخدایی که می داند کشتی اش به گل نشسته اما با تمام وجود فریاد می زند:" بادبانها را بکشید، حرکت می کنیم" من حس کلمه به کلمه ی شعر های نانوشته ام، حس عقربه هایی که به سختی جلو می روند... حس پلنگی که خود را از ماه پنهان می کند و حس ماهی که ناامیدانه در آسمان جولان می دهد. حس حرف هایی که تا به گلو می رسند. خشک می شوند و بغضی از سنگ می سازند ... حس ... دما, ...ادامه مطلب

  • باد تو را برده، وگرنه...

  • باد، از پنجره های بسته درون اتاق نفوذ می کند و عطرت را در سرتاسر روزهایم می پیچاند  و من مدام در هراسم اینم  که مبادا باد آورده را، باد ببرد...   آخر می دانی، باد، موجود لجوج قدرت مندی است که همیشه همه ی بهترین هایم را با خود می برد برگ برگ زرد خاطراتمان را،  شعرهایم را،  عطرت را...   می دانم، تو را هم باد برده است  وگرنه تو که اهل رفتن نبودی... :( پ.ن: بغض آسمان شهرمان بالاخره ترکید... چه کسی فکر می کرد این همه درد در دلش جمع کرده باشد... ,باد بوی تو را می آورد,ز باد بوی تو را خواستم,یاد باد آنکه تو را میکردم ...ادامه مطلب

  • برای دو نفرتان :)

  • حاضرم، زمان را متوقف کنم... تا سه نفری کنار هم بنشینیم و به خنده های هم، بخندیم بی خیال تمام صفر درصد های آزمون  ؛) ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • می شود آقا؟!

  • می شود آقا آن وقتی که روبروی گنبد طلایی ات خودم را گم می کنم؛ کبوتری بشوم که مامن آرامشش همین گنبد زرد رنگ شود؟ می شود پرواز کنم و از تیرگی های این دنیا دور شوم؟ می شود دلم را جایی به پنجره فولادت گره بزنم؟ و با تمام بدی هایم، تو بشوی ضامن آهوی خسته دلم؟ می شود آقا؟ پ.ن: لطف و نظر خود آقاست این سفر، شوق دست یافتن به چنین آرزوهایی، در ظرفیت کلمات نمی گنجند :) دعا گویتان هستم :), ...ادامه مطلب

  • از چشم باز کردن شروع می شود

  • چشم باز می کنی  وسط یک ناکجا آبادی، ناکجا آبادی که بعدا برایت می شود کجا آباد... می شود خانه ات ...اصلا "بعدا" که می شود همه چیز عوض می شود :( روز به روز بزرگ می شوی قد می کشی، شکل می گیری   آدم های دور و برت همیشه دور و برت هستند ... جا به جا می شوند و جای این یکی آن یکی می آید...گیرم بعضی از  همین این یکی آن یکی ها  برو بیایشان در زندگی ات زیاد باشد ته تهش می روند.. یا تو می روی، فرقی ندارد آدم های این روز ها زود جا میزنند..زود حرف هایی می زنند که نباید بزنند...فرقی هم ندارد دنیا مجازی باشد یا واقعی، آدم ها همانند. و ناگهان به نقطه ای می رسی که با خودت می گویی کاش هیچ , ...ادامه مطلب

  • قرار بود روی تخت بمانند

  • از روی تخت بلند می شوم و تصمیم می گیرم به تمام بی حوصلگی ها وحس های بد و گلودرد مسخره ی سرما خوردگی مسخره تر و این هوای ابری و دلگیر، بی اعتنایی کنم و می گذارمشان رو تخت... سیستم را روشن می کنم  و یک آهنگ به اصطلاح "قِری" پلی می کنم وحواسم را به جایی دورتر پرت می کنم... یک لیوان شیر و چند بسکوییت می گذارم جلویم... دستم را می برم  سمت لیوان و محتوای سفید رنگش را مزه می کنم مزه ی خاصی داد ،احتمالا از اثرات این سرما خوردگی لعتنی است... مگر نگذاشته بودمش رو تخت بماند؟...یک سوم لیوان را قورت می دهم...اه چقدر تلخ است... شک می کنم... رو می کنم سمت تخت...بله، نیستند...خب همه را, ...ادامه مطلب

  • عیدتون مبارک :)

  • ,عیدتون مبارک,عیدتون مبارک متحرک,عیدتون مبارک به زبان کردی,عیدتون مبارک به عربی,عیدتون مبارک به انگلیسی,عیدتون مبارک به زبان ترکی,عیدتون مبارک به زبان انگلیسی,عیدتون مبارک ب انگلیسی,عيدتون مبارك,پیشاپیش عیدتون مبارک ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها