عیدتون مبارک :)

متن مرتبط با «محرمانه ها» در سایت عیدتون مبارک :) نوشته شده است

آدمها (کتاب اول)

  • جلد خاکستری اش را در دست می گیری، حرف به حرفش را با خودت تکرار می کنی، دست می کشی روی اسمش.. آدم ها... بعد خیره می شوی به خط های در هم ریخته ی روی جلد که قرار بوده بشوند قیافه ی آدم های داستان! «و مگر آدمی صورت می پذیرد؟» صفحه ی اول و دوم را که گذراندی می رسی به فهرست: جواتی، یارمحمدی و دیگران، مامان ملی٬ اقدس باجی، ابی گوش دراز و تک تک آدمهای دیگر.   ظرافت این کتاب همین جاست. کلمات این کتاب به جای «از، در، با، و به» بودن آدم ها هستند و آدمها به جای بخش های کتاب نشسته اند، تک تک سطر ها و صفحه ها و حتی فهرست. داستان های کوتاهی که هرکدام نهایتا سه یا چهار صفحه بشود یا نه؟ اما تو از همان خط اول شخصیت را برای خودت می آفرینی:  دست های سفید فاطمه خانم مرده شور را و کت و شلوار و تاکسی زرد و کثیف حسن شلغم را و چشم های شکاک زهره امانت را و همه ی جهانش را. بعد همراهش راه می افتی و اوضاعش را می بینی. کنارش راه می روی و خوشحالی و دردش را می چشی. خودت را و زمان را گم می کنی و می شوی نظاره گر تام چرخش فلک برای آدم ها . همه چیز دارد تقریبا خوب پیش می رود که به آخر قصه می رسی و ناگهان بووووم پرت می شوی آخر سیاهچاله غمگین سرنوشت آدم داستانت!... در حالی که تکه ای از تو هنوز مانده است کنارشان. سرت را که بالا می آوری کتاب را تمام کرده ای. حالا با آدم های واقعی چشم در چشم می شوی! یک اتوبوس پر از , ...ادامه مطلب

  • ای بهار دل نشین... بر سرم سایه فکن

  • خواستم بنویسم، این چند وقت... از شبح سردرگم تنهایی ام. از چمدان هایی که باید بسته شوند و جاده هایی که باید تا ابد بی عبور بمانند. خواستم از خودم بنویسم، از جهان و از چشم هایی که به سختی باز می شوند. خواستم از این سرما بنویسم، که تا اعماق جسمم ریشه دوانده، که روحم را تسخیر کرده که در لحظاتم حل شده , ...ادامه مطلب

  • کد های لعنتی :/

  • من واقعا خودم نیستم. همه چیز تغییر کرده... یحتمل دارند ذهنم را کنترل می کنند. شب ها که در تاریکی کابوس هایم غوطه ورم، آرام می آیند و کدهای مزخرفشان در مغزم جا می دهند ، یک لبخند شرورانه ی مرموز میزنند و بعد دوباره می روند... و من حالا چیزی نیستم جز یک ربات برنامه ریزی شده مفلوک... صبح می شود، چشمانم را باز می کنم،   دقایقی بعد در گوشه ای ترین صندلی سالن مخوف، می نشینم و با کفشم روی زمین ضرب می گیرم... طبق برنامه شان همه ی برگه که پر شد نفس عمیق می کشم و بیرون می آیم... سرگیجه دارم به خانه که می رسم کتاب را باز میکنم در سطر به سطرش گم می شوم  ساعاتی می گذرد  شب بر آسمان سایه می اندازد،  چشمانم که درد می گیرد دوباره روی تخت دراز می کشم... با لالایی نخراشیده عقربه های ساعت به خواب می روم و آنها دوباره می آیند و دوباره و سرم پر می شود از کد های لعنتی  و دوباره صبح  و برگه های تا خرخره پر و سرگیجه  و خط به خط کتاب  و شب  و آنها... - دقیقا دو تای دیگرشان مانده...  - امروز قیافه ام شبیه جوکر ها بود... نمی توانستم لبخند بزنم...یک امتحان عربی مسخره و این همه بدبختی... خدای من  :(, ...ادامه مطلب

  • محرمانه

  • من از آن روز که پا روی زمین گذاشتم دنبال یک عطر آشنا بودم... پیدایش هم کردم، عطر چای های هیئت "حسین" بود.. بس که بوی بهشت می دهند... ,محرمانه,محرمانه تهران,محرمانه با همسران,محرمانه لس آنجلس,محرمانه شاهین,محرمانه آنلاین,محرمانه ترین سلاح ایران,محرمانه مهدی موسوی,محرمانه ها ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها