تهوع (کتاب دوم)

ساخت وبلاگ


تهوع، ژان پل سارتر، ترجمه ی محمدرضا پارسایار.


آخرین صفحه ی تهوع را که تمام می کنی، احتمالا اولین واکنشت سرچ زدن نامش در ویکی پدیاست، تا وقتی کلمه ی اگزیستانسیالیسم را در شرح آن بخوانی و دلت آرام بگیرد. اگزیستانسیالیسم -آن طور که من فهمیده ام- سبکی است که بیان می کند جهان هستی و زندگی به خودی خود بی معناست، مگر اینکه ما (به عنوان یکی از عناصر وجودی‌اش) به آن معنا و مفهوم ببخشیم و کتاب « سارتر» هم دقیقا در پی القای همین مفهوم است منتها به طول و تفصیلِ یک رمان چند‌صد صفحه ای و با نگرش‌های متفاوت.
رمان که در شاخه ادبیات مدرن جا می گیرد و به صورت خاطره نگاشت های یک شخصیت به شدت منزوی است که در تنهایی خود غوطه ور است. اما در این گرداب سیاه منفعل و بی حرکت نیست. روزانه می نویسد، کتاب می خواند و روی یکی از شخصیت های تاریخی قرن هجده ام تحقیق می کند. دائما کافه می رود و افراد حاضر در کافه را و رفتار و شخصیت شان را بررسی می کند. در کوچه های بوویل راه می رود و  در سودای خانه ها و خیابان ها غرق می شود. حتی برای باز  پس گیری زن مورد علاقه اش تلاش هایی می کند و...در عمق، همه تلاش هایست در پی یافتن معنا است و گاها آن را می آفریند: «تهوع». حالتی که در آن شخصیت اصلی رمان، به طور ناگهانی و در پی احساسات و افکارش دچار حالت شدید انزجار می شود و توانایی گرفتن هرگونه تصمیمی را از خود سلب می کند، به راحتی.


کتاب تهوع، ممکن است برای انسان هایی مناسب باشد که از زندگی اجتماعی و پرسروصدا شلوغ، خسته و در پی گوشه ای نشستن و فکر کردنی متفاوت است، کمی آرام تر، کمی سارتر طور تر.

از بخشی از کتاب:

▪ پس در این چند هفته تغییری به وجود آمده. اما کجا؟ تغییری انتزاعی که هیچ‌ مقری ندارد. این منم که تغییر کرده ام؟اگر من نیستم، پس این اتاق، شهر یا طبیعت تغییر کرده اند. باید یکی را انتخاب کنم و فکر‌کنم این منم که تغییر کرده ام، این ساده ترین راه حل است. همین طور بدترین راه حل. اما بالاخره باید قبول کنم که من هم در معرض تغییر و تحول ناگهانی ام‌. مساله این است که من خیلی به ندرت فکر می کنم‌ بنابراین، چه بسا بی اینکه متوجه شوم، کمی تغییر هویت می دهم، تا اینکه سر انجام یک روز، انقلاب واقعی شکل بگیرد. همین باعث شده که زندگی ام متغیر و از هم گسیخته به نظر برسد. 

▪ وقتی آدم بخواهد چیزی را بفهمد با آن رو در رو می شود، تک و تنها، بدون کمک. تمام گذشته ی جهان به هیچ دردی نمی خورد. بعد آن چیز ناپدید می شود و آنچه را که آدم فهمیده همراه آن ناپدید می شود. 

▪ - خودتان قضاوت کنید آقا! قبل از اینکه این تصمیم را بگیرم آن قدر احساس تنهایی وحشتناکی می کردم که به فکر خودکشی افتادم. چیزی که جلوی این کار را گرفت این فکر بود که هیچ کسی از مرگم ناراحت نمی شود و موقع مرگم بیشتر از زمان زنده بودنم تنها هستم.

▪من فکر می کنم بیزاری از آدم ها به انداره دوست داشتنشان ناممکن است

▪فقط رفتن از پیش او نیست که مرا متاثر می کند، از برگشتن به تنهایی خود بیشتر وحشت دارم.

پ.ن: باید باز بیشتر درباره اش بخوانم و بدانم. فعلا تا همین جا کفایت کند، تا بعد.


عیدتون مبارک :)...
ما را در سایت عیدتون مبارک :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mse-noghteg بازدید : 38 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت: 3:04