باید چیزی بین خواب و بیداری و مرگ در زندگی ام می گذاشت. یک خلسه، مثل یک مرگ موقت...
تا هر وقت بریده ام و مانده ام چه گلی به سر این همه آشفتگی بگیرم؛ بخزم در تختم و در این حالت فرو بروم.
برای بقیه هم عادی باشد که:
+فلانی را ندیدی؟
- موقتا مرده
+ آهان! پس بگو چند روزه نیست.
من به این خلسه احتیاج دارم؛ یک هفته، چند روز یا حتی چند ساعت. وقتش که تمام شد خودم بلند می شوم و ادامه می دهم... دیگر نمی توانم بدوم... پاهایم درد می کند،
خسته ام
خودش باید کاری برایم بکند.
_______________________
اسم مرگ که می آید تئوری کریهی می شود... اصل ماجرا را می خواهم... مردن چیز خوبی نیست، می دانم.
p.s: l'm done, any way...
برچسب : نویسنده : mse-noghteg بازدید : 23